گرچه برای خوشمشربی و دستاوردهای علمیش مورد تحسین قرار میگرفت، دانشآموز دبیرستانی کیوکو هوری وجه دیگهای از خودش رو پنهان میکرد. با والدینی که اغلب برای کار از خونه دورن، هوری مجبوره از برادر کوچکترش مراقبت کنه و کارای خونه رو انجام بده، براش هیچ فرصتی برای معاشرت جدا از مدرسه باقی نذاشته بودن. در همون حال، ایزومی میامورا به عنوان یه اوتاکوی عینکی متفکر دیده میشه، هرچند در واقعیت اون یه آدم مهربونه که توی درس خوندن بیعرضه است. به علاوه اون نه تا پرسینگ مخفی پشت موهای بلندش و یه تتو در امتداد کمر و شونه چپش داره. خیلی اتفاقی، هوری و میامورا به همدیگه برخورد کردن...
پشت دیوارهای امن، بچهها در یک محیط شبیه مهدکودک اما توسط روباتها بزرگ میشن. درحالی که شاید زندگی در اونجا کسل کننده بنظر برسه، اما بچهها پر از پتانسیل و کنجکاوی هستن. از خیلی جهات شبیه به یک تکهای از بهشت میمونه. دنیای بیرون بمانند یک جهنمه. تقریبا هیچ موجود مکانیکی هم اونجا وجود نداره و اکثرا موجودات ماوراءالطبیعی قدرتمندی در اونجا زندگی میکنند. مارو به همراه کیریکو درحال پرسه زدن در جایی که قبلا توکیو برای بهشت بوده هستن. اما پس از جستجوهای بسیار، شاید بهشت یک رویای غیرقابل دفاع باشه تا یک واقعیت ممکن.
باکی پسر جوانیست که با تمرکز شدید تلاش میکند تا قدرتمند شود، قدرتمندتر از پدرش. باکی میخواهد با پنج تن از زندانیان وحشی و بی رحمانه مرگبار در سراسر جهان مبارزه کند و…
در اواخر قرن نوزدهم، همسر یک خونآشام به قتل میرسد، و به کارآگاهی معروف به “کاربر قفس” برای حل این پرونده خبر داده میشود. ولی برای کارآگاه و قفس پرده کشیدهای که با خود حمل میکند موارد بیشتری وجود دارد… به هرحال برای حل پروندهای که هیولایی در آن دخیل هست، باید مثل همان هیولا بود.
سال ۲۲۲۲ است. سالها از وقوع “اشکهای ماه جدید” که بارانی مرموز بود و تقریباً کل انسانها را از بین برد، گذشته است. این باران سمی باعث بدنیا آمدن موجودات بدشکلی که انسانها را میبلعیدند شد و در نتیجه انسانها از خطر متواری شدند. به عنوان راهی برای زنده ماندن، انسانها پناهگاهی زیرزمینی به نام “آماسیا” ساختهاند. در این شهر دیستوپیایی جدید، در تلاش برای بقای خود، با یک هوش مصنوعی به نام “Magus” روبرو میشوند. بدون اینکه بدانند چگونه با هم همکاری خواهند کرد، داستان همزیستی انسانها و هوش مصنوعی و...
در آیندهای دور با استعمار زمین توسط یک تمدن بیگانه برتر، تنها شانس مرد جوانی به نام آکیرا برای داشتن آیندهای بهتر، استخدام به عنوان یک سرباز در نیروی نظامی ویژه به نام یاکیتوری است و…
این سریال داستان پسر باهوش و خوش قلبی به نام تانجیرو کامادو می باشد که پدرش را از دست داده و مجبور می شود که از طریق فروش زغال چوب خرج خود و خانواده اش را در بیاورد. یک روز که تانجیرو برای کار به شهر مجاور می رود، تصمیم می گیرد تا شب را در محلی بگذراند زیرا شایعات مختلفی درباره وجود اهریمن های کوهستان شنیده بود. اما روز بعد، هنگام بازگشت به خانه، تانجیرو متوجه می شود که شیاطین به خانواده اش حمله کرده و تنها خواهر کوچکش زنده مانده است، اما دختر بیچاره تبدیل به یک اهریمن شده بود. تانجیرو برای انتقام از اهریمن ها و برگرداندن خواهرش به یک انسان، به یک شکارچی و قاتل اهریمن تبدیل میشود.
کیتارو گنتوگا یه سال اولی دانشگاهه که از ارواح متنفره. اما متاسفانه اون یه استعداده نهفته داره که باعث میشه ارواح به اون جذب بشن. دو سال پیش این استعداد باعث این شد که اون یه زخم روحی روی دست راستش پیدا بکنه. این اتفاق باعث شد که اون یه «از خونه بیرون نرو» بشه و در نتیجه مهارتهای اجتماعیش رو از دست بده. خوشبختانه و به لطف دوست دوران بچگیش ایکو هوزکی، کیتارو کم کم داره خودش رو در جامعه درگیر میکنه و به عنوان قسمتی از این پروسه توانبخشی کیتارو یه کار پاره وقت به عنوان یه معلم خصوصی قبول میکنه. شاگرد اول اون هم کسی نیست جز عموزاده ایکو، یایویی هوزکی. کسی که علاوه بر نابغه بودن یک فطرت روحی هم داره…
ریوتا ساتو فردی که در اثر کار زیاد در شرکتی سیاه فوت کرده، در دنیایی دیگر تناسخ پیدا میکند. با اینکه ریوتا زنده شده بود، الان با مشکلی جدید مواجه است که باعث میشود در دنیای جدید به طور ثابت سطح ۱ بماند. با اینکه او توان بالا بردن سطحش را ندارد، ولی مهارتی منحصر به فرد دارد که باعث میشود بتواند آیتم تقلب خلق کند که نباید در دنیای هیولاها وجود داشته باشد. با اطلاع از این موضوع، او آمار مربوط به مهارت ساخت آیتمش را تا آخرین سطح بالا میبرد و آیتمها و اسلحههایی را جمعآوری میکند که تنها توسط خودش قابل استفاده است، و همین باعث میشود که با وجود سطح ۱ بودنش، قویترین آمار و تجهیزات را داشته باشد.
آی میه که روی صندلی بقلی کائده کومورا میشینه، همیشه توجه کائده رو بخودش جلب میکنه. کائده که جذب رفتار ناز آی شده، فقط از خدا میخواد که آی یکبار با اون چشمای زیبایی که زیر عینکش قرار داره بهش نگاه کنه. اما چند روز پس از آشنا شدن با آی، کائده متوجه یه تغییر در اون میشه. آی چشماش رو تنگ کرده و عینکش هم همراهش نیست. با اینحال، آی هنوزم براش نازه! آی استعداد خاصی در فراموش کردن عینکش داره. و با توجه به ضعیفی چشمانش، سخته که بدون عینک مدرسه رو بگذرونه. اما خوشبختانه، کائده از خداشه که به آی کمک کنه. بتدریج با شروع متکی شدن آی به کائده، احساسات کائده برای آی هم بیشتر میشه، با وجود نزدیک بینیش، کائده به شخصی تبدیل میشه که آی همیشه دوست داره که اون رو ببینه…
وقتی ساکو یه گربه سیاه ولگرد رو به عنوان حیوان خونگی به خونه آورد، هیچوقت فکرش رو نمیکرد که اون یه هم خونهای براش بشه که کارای خونه رو انجام میده! اما یوکیچی، یه گربه غولپیکر که قدش حتی از ساکو هم بلندتره، یه گربهسان معمولی نیست. اون شدیداً به مهارت آشپزیش افتخار میکنه، و یه حراج خوب در سوپرمارکت، همیشه سیبیلاش رو میلرزونه. شاید ساکو هنوز نتونسته باشه خودشو جمع و جور کنه، اما حداقل یوکیچی رو داره!
تناسخ پیدا کردن تو دنیای دیگه ای با وعده قدرت “چیت” یه چیزه اما… بدنیا اومدن به عنوان نوزادی که خانواده سطلنتیت فکر میکنن بیقدرتی و ولت میکنن تا بمیری یه چیز دیگه! حالا رینهارت تازه متولد شده یا “هارت” که دوستاش اینطوری صداش میکنن باید راه خودش رو تو این دنیای پرخطر پیدا کنه… اما خوشبختانه اون جادویی داره که تقریبا بی حد و مرزه!
شین کامن رایدر؛ فیلمی ابرقهرمانی به کارگردانی هیدهآکی آنو است. تاکشی هونگو، دانشجوی کالج و علاقهمند به موتورسیکلت، توسط سازمان شیطانی شوکر ربوده شده و به عنوان بخشی از برنامههای آنها برای تسلط بر جهان، به یک سایبورگ تبدیل میشود. اما قبل از اینکه آنها بتوانند تاکشی را شستشوی مغزی دهند تا دستوراتشان را انجام دهد، او فرار کرده و از تواناییهای پیشرفته جدید خود به عنوان کامن رایدر برای به راه انداختن یک جنگ یک نفره علیه سازمان شیطانی شوکر استفاده میکند…
توی دنیایی که همه چیز حول محور جادو می چرخه، آستا، پسریه که بدون جادو به دنیا اومده و قصد داره به پادشاه جادوگر تبدیل بشه. اون می خواد جلوی سختی ها کم نیاره و قدرتشو ثابت کنه و به قولش با دوستانش پایبند باشه. داستان ادامه داره، چالش و پیروزی تو راهه!
«اسکورت» به جنگجویان استخدامی اشاره دارد که اهداف حفاظتی آنها، افراد تحت تعقیب دولت هستند. در آستانه هرج و مرج مدنی در سالهای آخر سلسله سوئی، با ظهور حکومت وحشت در سراسر کشور، احساسات کینه و دشمنی در افراد مختلف ایجاد می شود…
میو سایموری دختر بیچاره یک ازدواج بدون عشق و از قبل تعیین شده بود. پس از مرگ مادرش، پدرش معشوقه و دخترش کایا رو وارد خانهاش کرد. از اون به بعد، جایگاه میو در خانواده به یه جور خدمتکار تغییر پیدا کرد. بدتر از اون، کایا کسی بود که قابلیت سایکیکی خانواده رو به ارث برد و میو هیچ قابلیتی نداشت. اون به معنای واقعی دختری بود که هیچ فایدهای نداره. پس از اینکه سالها با اون به عنوان یک آشغال رفتار شد، میو یاد گرفت تا سرش رو پایین نگه داره و دردش رو مخفی کنه و از تمام دستورات اطاعت کنه. برای همین خیلی عجیب نبود که ازدواجی ناخواسته با کیوکا کودو، یک فرمانده نظامی که بی رحم که شایعه شده همه نامزدهای قبلیش رو فراری داده، برای اون تعیین شد. از بچگی دردناک به ازدواجی دردناکتر، این آیندهای هست که در انتظار میوست. اما برخلاف انتظارش، شوهرش یک انسان مهربونه. چیزی که واقعاً در انتظار میوست، یک ازدواج سعادتمند و ابدی پر از خوشحالیه!
این بار دو جناح بر سر ترانسفورماتورهای کوچکی به نام Mini-Cons با هم می جنگند. این ترانسفورماتورها به اربابان خود قدرت عظیمی برای دفاع یا تخریب می دهند. و دوباره این نبرد روی زمین است.
سوزومی؛ انیمه ای فانتزی ماجراجویی به کارگردانی ماکوتو شینکای است. دختری ۱۷ ساله در یک شهر آرام در منطقه کیوشو در جنوب غربی ژاپن زندگی میکند. داستان از آنجا شروع میشود که سوزومه با مرد جوانی که به دنبال یک «در» مرموز است، ملاقات میکند. این دو با هم سفر میکنند و دری قدیمی را در خانهای متروک در کوه پیدا میکنند. سوزومه که انگار توسط چیزی کشیده شده باشد، دستش را به سمت در دراز میکند و به داخل کشیده میشود اما…
انیمیشن Captain Tsubasa 1983 بر پایه زندگی یک فوتبالیست نوجوان ژاپنی به نام سوباسا اُزارا (که در ایران ابتدا کاکرو نامیده میشد) روایت میگردد. پسری نوجوان را روایت میکند که عاشق فوتبال است و آرزو دارد که با پیراهن تیم ملی ژاپن جام جهانی را بدست آورد. او با مادرش در ژاپن زندگی میکند، درحالی که پدرش کاپیتان کشتی است و دور دنیا دریانوردی میکند. از دیگر شخصیت های محبوب این سریال واکی بایاشی، کاکرو یوگا، ایشی زاکی، برادران تاچی بانا، میزوگی، واکاشی زوما و… میباشند.
داستان در سال 2138 اتفاق می افتد ، عصری که در آن بازی های واقعیت مجازی در اوج خود هستند. روزی یک بازی آنلاین محبوب به نام ایگدراسیل را تعطیل می کنند اما شخصیت اصلی داستان “مومونگا” تصمیم میگیرد از بازی خارج نشود. مومونگا به عنوان قوی ترین جادوگر به شکل یه اسکلت در می آید. جهان به عوض شدن ادامه می دهد و شخصیت های غیر بازیکن (NPC) ها دارای احساسات می شوند. مومونگا بدون والدین یا دوستی یا موقعیتی در جامعه ، تلاش می کند تا بر جهان تازه ای که بازی بوده چیره شود.